نوشته شده توسط : امیر

سلام برگل نرگس
به نام آن كه انسان را مسافر كاروان انتظار گردانيد
سلام اى گل نرگس، اى كه شيرين ترين انتظار، انتظار توست
و بهترين منتظر، منتظر توست
مى توانم در يك كلمه پر معنا بگويم:
گر عشقى هست و عاشقى
نام تو معشوق و من عاشق و شيفته توأم
در انتظارت مى مانم و از خداى بزرگ مى خواهم كه ظهورت را نزديك گرداند
ما محتاج يك نگاه گذراى شما هستيم،

زودتر ظهور كن و قلب رهبرمان را شاد گردان
ما و رهبرمان در انتظار تو مى مانيم.
خدا كند كه بيايى و ما هم يكى از يارانتان باشيم

به جز دستهای پر قدرت تو راهی نیست

که قلب پر از فراموش من از نام پر از حیاط تو آکنده شود و می دانم ،

 می دانم مهربانی تو را آن قدرت هست

 که قلبم را چنان وسعتی بخشد که از محبت تو سیراب شود.
آقای من کرم کن و بر من بتاب ...

 

امروز هم از صبح منتظرت بودم.

خانه دلم را آب و جارو كرده بودم براي تو. چشم هايم از پگاه، يكسره به در بود.

گوش هايم را سپرده بودم به سمت هر صدايي كه ميتوانست نشاني از تو را به همراه داشته باشد.

مي دانم قابل نيستم،اما خيلي دلم مي خواهد ببينمت؛

جمعه ها، همه جمعه ها،ديدگانم را به سمت آمدن تو مي دوزم؛

دلم نيز پيوسته سرك مي كشد تا ببيند چه هنگام مي آيي.

گوش هاي من،صادقانه عاشق صداي تو هستند.

نه من تنها؛كه همگان، انتظار ديدن روي تورا دارند.

همه دوستت دارند. همه عاشق تو هستند.

دنيا،بي تو فاقد گل و عطر معناست.

اي پسرفاطمه؛مهدي جان؛ ما را درياب

 

مهدی جان !


دردهای زیادی است که به آنها وعده داده ام با آمدنت علاج می شود.

جمعه ها دم غروب وقتی آسمان از اندوه نیامدنت

دوباره مثل صدها سال دیگری که خون گریسته است

 اشک سرخ می بارد به خود می گویم :
" آقایم باز هم نیامد....." 

درست جمعه ها ،

 وقتی قلبم و قلب همه از تنگی فراغت مثل لاله ای

که زیر پا لگد شود چروکیده و رنجیده می شود

با خود می گویم ایت درد عاقبت مرا خواهد کشت ، و بعد به خود نهیب می زنم که

** او خواهد آمد **

و آنگاه از دیدگانم قطره ای اشک می چکد

و از سوزان ترین پرده اندوهم می گویم :
مهدی جان درست که من بدم و لایق تو نیستم امّا...

 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 562
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 7 خرداد 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امیر

 

بهار بی خزان، روی محمد(ص)

بهشت جاودان، کوی محمد(ص)

معطر ساخت گلزار جـــــهان را

شمیم تار گیســـــوی محمد(ص)

 

هفده ربیع الاول،

سالروز طلوع خورشید پرفروغ آسمان علم الهى

 و برگیرنده نقاب از چهره حقایق،

امام جعفر صادق علیه السلام بر همه مسلمانان عالم مبارک باد.

 

تا نام تو برده می‏شود،

 چراغ‏ های صلوات، در جان لحظه ‏ها فروزان می‏شوند.

 تا فضیلتی از تو گفته می‏شود،

دل‏ها از بوی گل محمدی زنده می‏ شوند. یاد نویدبخش تو،

درب‏های صبح را به رویِ ما می‏ گشاید.

 قرآن تو، نزدیک‏ترین راه رهایی است و نهج‏ الفصاحه ‏ات،

پاک‏ترین مبحث بندگی.........

سینه آتش‏ گرفته‏ ام را به حراج گذاشته ‏ام.

مرا بخرید ای روزهای خاکستر گرفته!

دفنم کنید زیر الوار سوزان مهجوری!

رهایم کنید در رنج بی‏حساب دوری!

چگونه نسوزم ، وقتی او هست و من از دیدنش محرومم؟!

چگونه خاکستر نشوم ، وقتی آتش عشقش را آبی نیست ؛

وقتی نامش هست و خاطره‏ای از سیمایش نیست؟!

اما زندگی خوش است بر کام عاشقان ،

تا آمدنش ، به دق الباب دل عاشق می‏آید.

جوابم بده ، ای محل اسرار آسمان‏ها ،

ای صاحب دیوان بارگاه ربوبی! من ، یک کهکشان سؤالم؛

سیاره‏ای کوچک در «راه مکه» آمدنت.

خورشید منظومه آل یس!

کدامین مدار ، گرد سیمای آسمانی تو می‏گردد؟

کدامین کهکشان ، نشانی حقیقت افکار و اجداد اهورایی توست؟

من یک آسمان سؤالم. مرا در انبوهی راه‏ ها و کوره‏ راه ‏ها،

در جنگ امید و ناامیدی، رهنمون باش!

 

 



:: بازدید از این مطلب : 586
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 7 خرداد 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امیر

 

در اندیشه ی کودک فلسطینی ام که دیروز در میان هیاهو و غلغله ی

 سرزمین اشغالشده اش جان می سپارد

.حال اگر من می توانستم این جهان را از پلیدی پاک می کردم

 و ستم وظلم ها را و اندیشه های بد را به یکجا خاک میکردم.

 اگر می توانستم این جهان را از دو رنگی پاک می کردم

 و صدای ناله ی طفلان بیکس را در میان خنده های

 ظالمان خاموش می کردم

. می توانستم ، گریه ها را ، ناله ها را ،

 ضجه ها را به یکباره در میان دشت ها خاموش می کردم .


:: بازدید از این مطلب : 468

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 7 خرداد 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امیر

 

آمدنت تمام غنچه های ناشکفته ی عالم را شکوفا میکند.
گل نرجس!
بیا که نرگسهای عالم، چشم به راه آمدنت هستند.
بیا که چون ترنّم ابرهای نوبهار، وصف تو،

دلهای گداخته را غرقه در خنکای اشتیاق کرده است.

گویی شمیمی است از بهشت.
جوان های بر لبان باد صبا رسته است که هنوز غنچه نکرده،

 طراوت گلبرگ هایش را استشمام میکنم.
میدانی چرا گلها و ریحانه ای پهن دشتِ انتظار،

 این بار عطری شگفت می افشانند؟
آنها خرقه از خاکی ستانیده اند که تو در آن خرامیده ای.
بدان که این بار ترانه ای نمی سرایم که به هر بیت آن،

 جمال یار تمنّا کنم و وصال دیّار!
روایت من عطش ذرّه ذرّه ی هستی است...
روایت من شِکوِه نیست،

اما تو را به خدا!

 بگو چه شراری است در این شیدایی حزن انگیز،

که نه فرارش میسر است و نه قرار در حصارش؟
چه شراری است چنین جانسوز؟
عقده ی دل است که به دست تو باز میشود...
تمام کرانه های غریب گواهند،

 هر بار که مغربی سر رسید،

آفتاب شفق بارش به امید طلوع تو غروب کرد.
و
تو می آیی، نزدیک است ولی دور می پندارندش.
بیابیا و بشتاب بر التیام زخم های بی شمار که در دل داری،
و بخوان به نوای امَّن یُجیب، سرود آمدنت را.
من نیز دعا خواهم کرد،
دعا خواهم کرد،

 



:: بازدید از این مطلب : 497
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 7 خرداد 1392 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد